سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راز زندگی

ارسال  شده توسط  سمیرا بانو در 88/12/3 12:0 صبح

غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه‌ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می‌رسد
تو چه فکر می‌کنی؟
کدام یک درست گفته‌اند
من که فکر می‌کنم

 گل به راز زندگی اشاره کرده‌است
هرچه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن

 بیشتر ز غنچه پاره کرده‌است!


برگرد

ارسال  شده توسط  سمیرا بانو در 88/11/26 12:0 صبح


برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود

در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود

بی تو شکست  پنجره رو به آسمان
غم در حریم آبی دل جا نمی شود

دریای تو پناه نگاه شکسته است
هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود

می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی
اما بدون تو که گلی وا نمی شود

دردیست انتظار که درمان آن تویی
این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود

زیباترین گلی که پسندیده ام تویی
گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود

بی تو شکسته شد غزل آشناییم
این رسم مهربانی دنیا نمی شود

گفتی صبور باش و به آینده بنگر
پروانه که صبور و شکیبا نمی شود

شبنم گل نگاه مرا باز شسته است
دل در کنار یاد تو تنها نمی شود

گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد
گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود

باران کویر روح مرا می برد به اوج
اما دلم بدون تو شیدا نمی شود

رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد
دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود

رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود

رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود

یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست
گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود

دل های منتظر همه تقدیم چشم تو
امروز بی حضور تو فردا نمی شود

...

ارسال  شده توسط  سمیرا بانو در 88/11/21 2:13 عصر


بعد از رفتنت ...

ارسال  شده توسط  سمیرا بانو در 88/11/3 12:0 صبح

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تورا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم  چرا رفتی !
نمی دانم چرا ؟؟؟ شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ؟ تا کی ؟ برای چه؟؟؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید  مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد ...
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها  بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی  باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت

دعا کردم ...


...

ارسال  شده توسط  سمیرا بانو در 88/9/3 12:0 صبح

با چه کلماتی می توانم بگویم دوستت دارم وقتی کلمات قلبم را نمی شنوی

وقتی دوست داشتن را از چشمانم نمی خوانی وقتی دوست داشتن را در

دستان لرزانم نمی جویی.کاش دیشب کنارم بودی تا تک تک ستارگان را به سجده تو

 فرا می خواندم ... کاش کنارم بودی تا ماه را برای جبران لحظات با هم بودنمان

به تو پیشکش می کردم کاش کنارم بودی تا نجواهای مرا با ماه

می شنیدی که چگونه اشکهایم را با این برق خیره کننده خود به ماه تحویل می دادم

 تا شاید ماه اشکهایم را به گونه های تو برساند.....


اکنون چشمهایم را با بلورهایی که در سینه دارند تقدیمت می کنم تا بفهمی چقدر

دوستت دارم................